انسان سهبار متولد میشود
نخست، زمانی که چشم به جهان میگشاید و با نگاهی ساده و شفاف، همهچیز را زیبا میبیند. اما این زندگی، با نخستین زخمِ فریب پایان مییابد؛ جایی که میفهمد لبخندها همیشه از دل نمیآیند، و صداقت همیشه پاداش ندارد.
دومین زندگی زمانی آغاز میشود که هنوز در دلَت جرقهای از امید هست،
اما دیگر آن کودکِ سادهدلِ دیروز نیستی.
درد را تجربه کردهای، حقیقت را دیدهای، و میدانی دنیا همیشه منصف نیست. و همین آگاهی آرامآرام معصومیتت را خاموش میکند،
تا روزی که آن بخش پاک درونت برای همیشه فروغش را از دست بدهد.
و سومین زندگی… همان آخرین است. جایی که دیگر نه چیزی برای باور باقی مانده، نه چیزی برای از دست دادن. آنجاست که انسان، پس از همهی تولدها و مرگهای درون، در سکوتی بیپایان فرو میرود و شاید برای نخستینبار واقعاً آرام میگیرد...
