یک دانش آموز دارم خیلی اذیت میکرد، منم چون با پدر و مادرش رودربایستی دارم نمیتونستم چیزی بهش بگم، واسه همین آوزدمش پای تخته بهش گفتم از این به بعد تو مبصر کلاسی، هر کی اذیت کرد اسمشو بنویس و اختیار کامل داری حتی برای زدن 🤣😅
خلاصه زنگ تفریح خورد و باز من زنگ بعد با همین کلاس داشتم و ظاهرا اون دانش آموزه حسابی از موقعیتش سوء استفاده کرده بود حتی به سه چهار نفرم پس کله زده بود!!! 😂😂 من رفتم سر کلاس داشتم درس میدادم دیدم همه دارن چپ چپ بهش نگاه میکنن، یکی دوتاشونم متوجه شدم میگفتن بذار زنگ بخوره میکشمت (حالا زنگ آخرم بود)
خلاصه زنگ خورد و من رفتم سوار ماشین شدم و یه خورده رفتم جلو متوجه شدم همون دانش آموزه که گذاشتمش مبصر جلوئه و ده نفرم دنبالش دارن میدوئن 😅
روز بعد که رفتم سر کلاس دیدم ساکت نشسته سر جاش، بهش گفتم مگه مبصر کلاس نیستی؟ گفت اقا من دیگه نمیخوام مبصر باشم😂 خندم گرفت یه خورده هم دلم براش سوخت
میدونم کارم اشتباه بوده ولی خب تنها تاکتیکی بود که اون لحظه به ذهنم رسید 😅